کتاب "گم بی"| ویژه کودکان
بخشی از کتاب:
مثل همیشه توی پناهگاه جمع شدهایم. پرستو سنگهای غمچان را روی زمین میچیند و میگوید: «ندا، بیا بازی.» روبهروی پرستو روی زمین مینشینم. زمین سرد است، اما اهمیت نمیدهم. میگویم: «اول من.»
پرستو اول لبهایش را جمع میکند؛ یعنی نه، اول من. اما بعد نمیدانم چه میشود که میگوید: «باشد اول تو.»
سنگها را یکییکی برمیدارم و بازی را شروع میکنم. مامان از دور مرا
میبیند و میگوید: «باز که دارید غمچان بازی میکنید! نکنید! نکنید دیگر!
دلتان میخواهد غم بچینید؟»
مادرم همیشه همین جمله را میگوید: «هر کسی غمچان بازی کند غم میچیند.» با حرف مامان، پرستو یواش سنگها را برمیدارد و میگوید: «برویم جای دیگر. مامانت بدش میآید.» از حرف مامان حرصم میگیرد. به مامان میگویم: «این چه حرفهایی است، مامان؟» بعد، کمی دورتر مینشینیم و مشغول بازی میشویم.
توی پناهگاه شلوغ است. چند وقتی است که عراق شهرها را بمباران میکند. ما هم آمدهایم توی پناهگاه تا از بمبها در امان بمانیم. بعضی از مردم توی اتاقکهایشان دراز کشیدهاند. بعضی دارند غذا درست میکنند. چند زن هم مشغول پاک کردنِ سبزیاند. پناهگاه مثل کوچهی خودمان شده است؛ حتی بچهها هم انگار که توی کوچه مشغول بازی هستند. صدای رادیو بلند است: «رزمندگان اسلام مشغولِ پیشرویاند…»
منبع: سایت ساجدین ری